eshghe adamkosh
88/11/19 :: 8:52 عصر
جوانه به گندمزارمیخندد
به مترسک پیرکلاغ!
88/11/19 :: 8:48 عصر
به من بگو آیا، چه کردی با ماه؟
او در آسمان
چونان دیوانگان زنجیری در سلول
88/11/19 :: 8:35 عصر
ما تسلیـت گفتــیم مرگ ناگــهانی را
یعنی خدا رحمت کند این زندگانی را
یکبار دیگر بغض در بغضم گره خورده ست
باید که از سر گیرم امشب شروه خوانی را
حتا به چشمان خودم امشب ظنینم من
بر من ببخش ای نازنین این بد گمانی را
حتا اگر بی نان و گل، حتا اگر بی عشق
طی می کنم با لحظه هایت این جوانی را
بین من و دل باز هم سوء تفاهم شد
تقصیر عشق است، او بهم زد همزبانی را
بگذار بعد از این بگویم: دوستت دارم
قسمت کنم با هر دو چشمت مهربانی را
88/11/9 :: 7:52 عصر
بهلول وداروغه :
دو همسایه بانزاع کرده نزد داروغه آمدند .
داروغه سبب نزاع را ازآندو سوال کرد وهر کدام ازآنها ادعا می کرد که :
لا شه سگ مرده ای که در کو چه افتاده ، به خانه طرف نزدیک تراست وباید
آن را از کوچه بردارد .
اتفا قا بهلول هم درآن محضربود.
داروغه ازبهلول سوال کرد :
دراین باب عقیده شما چیست؟ بهلول گفت :
کوچه مال عموم است وبه هیچکدام ازاین دو نفر مربوط نیست واین کار بعهده داروغه شهراست که باید دستور دهد تا لا شه سگ رااز میان کوچه فوری بردارند .
آمدن بهلول از قبرستان وسوال از او:
روزی بهلول ازقبرستان می آمد، از او پرسید ند:
ازکجا می آیی ؟ گفت :
ازپیش این قافله که دراین سرزمین نزول کرده اند . گفتند :
آیا از آنها سوالا تی هم کرده ای ؟ فرمود :
آری ، از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکت و کوچ خواهید نمود ،جواب دادند که: ما انتظار شما را داریم تا هروقت همگی به ما ملحق شدید،حرکت کنیم .
بهلول وشاعر:
شاعری که درحضوربهلول به یاوه سرایی مشغول بود ، گفت:
می خواهم اشعارم رابه دروازه های شهرآویزان کنم .
بهلول در جواب گفت:
کسی چه می داند که این اشعار را شما سروده اید،مگر اینکه تو راهم با اشعارت به دروازه ها آویزان کنند تا مردم بدانند که این اشعار راشماگفته اید
بهلول ودعای باران:
بهلول روزی عده ای از مردم رادید که به بیابان می روند تا از خداوند طلب باران کنند، چونکه چند سالی بودباران نیامذه بود.
مردم عده ای از اطفال مکتب را همراه خود می بردند.
بهلول پرسید که :
اطفال را کجا می برید؟
درجواب گفتند:
چون اطفال گنا هکارنیستند،دعای آنها حتما مستجاب خواهد شد .
بهلول گفت: اگر چنین است،پس نباید هیچ مکتبداری تا کنون زنده باشد.
گفتگوی بهلول با مرد عرب :
بهلول روزی با عربی همراه شد .
از عرب پرسید :اسم شما چیست ؟
عرب در جواب گفت :مطر .یعنی (باران ).
بهلول گفت : کنیه تو چیست ؟
عرب گفت :ابوالغیث . یعنی ( پدر باران ) .
بهلول پرسید : پدرت نامش چیست ؟
عرب گفت : فرات .بهلول پرسید : کنیه پدرت چیست ؟
عرب گفت : ابوالفیض . یعنی (پذر اب باران )
بهلول پرسید :نام مادرت چیست ؟
عرب جواب داد : سحاب . یعنی (ابر).
بهلول پرسید : کنیه او چیست ؟
عرب گفت : ام اابحر. یعنی ( مادر دریا )
بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم .
88/11/9 :: 7:20 عصر
بوسه بر عکست زنم ,ترسم که قابش بشکند __ قاب عکس توست اما شیشه عمر من است , بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند __ تار موی توست ,اما ریشه عمر من است.
فاصله عشق های کوچک را از بین می برد ولی عشق های بزرگ را قوت می بخشد.مثل باد که شمع را خاموش می کند ولی آتش را شعله ور می سازد .
کاش امتداد لحظه ها تکرار دوباره با توبودن بود گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند گاه یک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم!
اگر دل سپردن به تو خطاست به تکرار باریدن باران خطا میکنم !
از وقتی تو رفتی چراغهای خونمون خاموش شده آخه نفت و واسه چی برداشتی رفتی؟!
میدونی فرق آموزگار با روزگار چیه؟آموزگار اول درس میده بعد امتحان میگیره اماروزگار اول امتحان میگیره بعد درس میده !
آخر یه روز پرینت قلبم رو می گیرم تا باورت بشه
که با هر نفسم صد بار می گم دوستت دارم.
هر آنچه که زیباست عزیز نیست،
هر آنچه عزیز است زیباست.
اگه قرار باشه بین موندن در کنار تو و رفتن به بهشت یکی رو انتخاب کنم تو رو انتخاب میکنم چون بی تو بهشت برین زندان من است
دیشب چک عشقت را به بانک بردم باز هم خالی بود این بار چک را اجرا گذاشتم تا حکم جلب تو بگیرم
لحظه ها را کشتیم تا بگذرند به امید آنکه به خوشبختی برسیم, اما غافل از آنکه خوشبختی همان لحظه هایی بود که در انتظار گذراندیم. در کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفتن را صرف کن: رفتم ..رفتی.. رفت ساکت میشوم میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت... رفت... رفت رفت و دلم را شکست
تمام دنیا فقط چشمهایت را خواستم آیا آسمان سهم زیادی از دنیاست؟
تمام دنیا فقط چشمهایت را خواستم آیا آسمان سهم زیادی از دنیاست؟
هرگز چشمانت را برای کسانی که معنای پاک نگاهت را نمیفهمند گریان نکن
زندگی سخت نیست ,ما سختش میکنیم ,دلها تنگ نیست ,ما تنگش میکنیم, عشق قشنگ نیست ,ما قشنگش میکنیم ,دل هیچ کس سنگ نیست , ما سنگش میکنیم.
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: پیوندهای روزانه:: :: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
10405
5
0
ازحضورشمادروبلاگم کمال سپاسگذاری رادارم
:: لینک به وبلاگ ::
|
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::